شب و شعر

بسم ا...


بعد از مدت ها با خودم خلوت کردم، اول کتاب خواندم بعد رفتم به دامن شعر.



از پس یک روز بد که دست و دلم به کار نمی رفت



و بعد از مدتها هم دل به موسیقی دادم و مابقی شب را هم باز به شعر و کتاب و فیلم می گذرانم. 

زنگار دلم کمی رفت. 


به جبر زمانه، از خودی که دوست میداشتم دور شده بودم.


آه که چقدر دلم همنشین همدل میخواهد. 

و بیشتر تر حسرتمند راهرو و راهبری که من را بلد باشد. 

خدای من، چقدر دلم همراه می خواهد.

وه که چقدر دلم تنگ شده است برای ایام دانشجویی و جمع های مطالعاتی خووووب آن روزها و فراغتی و دوستانی بهتر از برگ درخت.


و از شما چه پنهان مهمانی فردا شب م.شوهر را دوست داشتم بهانه ای داشتم و نمی رفتم. دلم چیزی را می طلبد که در این جمع ها نیست و متاسفانه نقیض آن که شدیداً نمیخواهمش، هست.


عجالتاً شما هم خودتان را مهمان کنید به شنیدن قطعه بی نظیر "شب طولانی" از علی مولایی


و البته سرخوشانه شعر را تغییر داده ام برای خودم، به جای "دیوونه دوست داشتنی" گذاشته ام "کوچولوی دوست داشتنی" و دخمل چه عشقی می کند که مادرش سرزنده است و چپ و راست از عمق جان می بوسدش و بلند بلند این آواز را برایش می خواند و گریه و خنده اش آمیخته است. بچه بیچاره نمیداند مادرش خوشحال است یا ناراحت.


در یادآوری خاطرات گذشته، خاطرات سختی هم مرور شد و این آهنگ هم به عمق جانم نشست


فاطمه مهلبان، مرا دیوانه کردی


خصوصا که اشک من هم این روزها رنگ تمنا ندارد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شک ها و فلسفه ها...

بسم الله الرحمن الرحیم



نمی دانم از سن است یا از درون گرایی یا همه همینطورند


هر چه بیشتر جلو میروم، بیشتر دچار شک در مورد انتخاب کارهایم می شوم


که الان چه بکنم که واقعاً ارزش داشته باشد؟


فقط میدانم هر چه زندگی بیشتر به من سخت می گیرد


و در کوره زندگی بیشتر می سوزم


به فلسفه محکم تری برای زندگی نیازمند میشوم


نیاز به یک دید عمقی تر پیدا می کنم


اینست که ساکت تر شده ام


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

facing dificulties

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

starting over

بسم الله الرئوف



من زنده ام، پس میجنگم


میجنگم یعنی زنده ام هنوز


زمان آن رسیده که دوباره از نو شروع کنم.

برای بار چندم؟

مهم نیست

من نیاز به یک شروع تازه دارم..


start over

again and again and again


Helpful Ideas For Starting Over Again When Adversity Strikes


دیدن این لینک رو توصیه میکنم

https://blog.iqmatrix.com/starting-over


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معجزه انضباط فردی (2)

تمرین انضباط فردی، شما را شاد می کند. به واسطه به دست آوردن کنترل خودتان

 

ادامه مطلب...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

واکنش ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۵ نظر

نامه هایی به خودم

 پست قبل پراکنده از همه جاست، ذهنم پراکنده است و تنها چیزی که میدانم اینست که غم دارم و نمیدانم چه کنم. رمز مطلب همانست که برای بزرگترین چالش زندگیم بود.

 

پست فعلی قسمتی از نامه های یک پاراگرافی پنج شنبه ها به خودم، تقریباً سه ماه اخیر. 

 

ادامه مطلب...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۸ نظر

منو تنها گذاشتی

مدتهاست به خاطر کمر درد رسیدگی به دخترم کمتر شده

خیلی از بازیها رو باهاش نمی تونم بکنم

بغلش نمی کنم

حتی توی ماشین خودش مراعات میکنه و بغلم نمی شینه. میگه کمرت اذیت میشه. قربونش برم الهی

روزهایی هست که بیدار میشه قبل رفتنم سر کار و گریه میکنه نرو. خیلی حرف میزنم که مامانا میرن سرکار بعد زودی میان و ... ولی گریه اش تموم نمیشه. بعد یه جورایی گولش میزنم و ناپدید میشم که میدونم کار خیلی اشتباهیه ولی نمی دونم درستش چیه. 

روزهایی هم هست که خوابه و من درب بالا رو باز میزارم و میرم. اول میاد پشت در م.شوهر توی پله ها میشینه تا صداش کنن. دیروز م.شوهر میگفت خیلی غصه خورد. به محض دیدن م.شوهر گفته بوده مامان و بابام رفتن! منو تنها گذاشتن! 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برادرها

چهارشنبه شب برادر سومی کمردرد شدید گرفته. فقط چهاردست و پا میتواند راه برود! بابا توانست برای فردا نوبت ام ار ای و دکتر بگیرد. بعد سفر پیاده کربلایی که گفتیم نرو. هم مادر را مریض میکنی از استرس هم خودت را. گوش نکرد.

دیروز فیزیوتراپی صبحم را کنسل کردم و از صبح تا شب رفتم منزل شان. مادر بدتر شده. حتی نمی تواند غذایی را که پختم بکشد. کمر من هم مرتب درد می گیرد. تا جایی که شد به سومی رسیدم با یک عالمه بد و بیراه که نثارش کردم! هر دو دلیلی که گفتم نرود محقق شد!!

 برادر دومی امروز از اولی قهر کرده سر چیزی بی ربط و میخواهد از شهرستان برگردد برای همیشه. برادر اولی ام زنگ زد و چقدر غصه دار بود‌. اخر نتوانستیم کاری کنیم دومی سر عقل بیاید. نمیدانم چه کنم. دومی خیلی اولی را اذیت میکند. برگردد با پدر و مادر سازگار نیست. دلم خیلی برای برادر اولی ام سوخت. عین پدر هوای دومی را داشت و حالا دستمزدش را داد!!. کی اینها بزرگ می شوند؟ 

خدایا کم مانده دیوانه بشوم از دست اینها. مادرم هم روی دستم افتاده.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزانه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۸ نظر

با تو گریه ها کردم

اهنگ سالار عقیلی به نام موج اشک


من آن موج اشکم که بی اختیارم

خودم را به آغوش تو میسپارم

تو دریای من باش

به حسرت گذشته همه روزگارم

ز دیروز و امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش


یک لحظه نگاه تو مرا راحت جان است

چشمان تو آرامترین خواب جهان است

زیبایی چشمان نظر کرده آهو

رازیست که در عطر نگاه تو نهان است

من آن موج اشکم که بی اختیارم

خودم را به آغوش تو میسپارم

تو دریای من باش

به حسرت گذشته همه روزگارم

ز دیروزو امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شنبه و یکشنبه

بسم ا‌‌‌‌‌‌‌... الرئوف

 

ادامه مطلب...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آخر هفته

بسم ا..

 

تصمیم گرفتم مدل نوشتاری ام رو عوض کنم و در وبلاگ روزانه نویسی هم بگذارم برای خودم در درجه اول. 

البته وقت کافی برای نوشتن همه چیز نخواهم داشت، ولی حداقل تلگرافی یک گزارش یک پاراگرافی از روز بایست بنویسم.

 

با آخر هفته قبل شروع میکنم.

ادامه مطلب...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معجزه انضباط فردی

بسم ا... الرحمن الرحیم


این یکی از کتاب هایی است که در دوران بیماری و استراحت مطلق خواندم. حرفهای ساده ای که تماماً میدانیم ولی بعضی وقتها از زبان دیگر شنیدن، تاثیر دیگری دارد و تکان دهنده. برای من که خیلی خوب بود. چون میخواندم تا به کار بگیرم. 

در ادامه برخی از نکاتی که برایم جالب بود را می آورم:

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حواس پرت

بسم ا...

از هر چیزی که حواسم را پرت کنه استقبال میکنم.

دوستان لطفا پیشنهادهاتون رو بدین. 

البته خیلی هم حوصله ندارم. پیشنهادهای سخت ندین لطفا. ضمن اینکه اوضاع جسمی ام هم اجازه خیلی چیزها رو نمیده. 

متاسفانه یا خوشبختانه، موجودی رو که باهاش نمی تونم زندگی خوبی داشته باشم رو دوست دارم و اگر حواسم را پرت نکنم اشکم دم مشکمه. 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

طوطی

به شدت به یک طوطی نیازمندیم!

که این ویژگی ها رو داشته باشه

 

بشه بهش یادداد که هر روز یک سری جمله رو یادآوری کنه!

 

و ضمنا اصلا مغز و احساس هم نداشته باشه که از کاری که ممکنه ثمر نده یا دیر ثمر بده خسته بشه یا خودش هم اعصابش به هم بریزه.

 

ادامه مطلب...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه ای به حبیب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شکر

چطور میشه مادر من رو راضی نگه داشت؟

حواب: هیچ وقت و هیچ جوره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سلامتی. ۵

بسم الله الشافی

بالاخره روز موعود فرا رسید و پس از ده روز استراحت مطلق با تجربه داداشها، پنج شنبه تونستم برم پیش یه پزشک متخصص و حاذق. برادر بزرگه رو اون عمل کرد. 

توصیه هاش رو مینویسم که همیشه یادم بمونه.

نه بزارین اول خبر خوبه رو بدم :)  من خوب میشم. ان شاءالله

ادامه مطلب...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سلامتی. ۳

واکاوی سوم.

نمی دانم اسم این را چه بگذارم. عدم مدیریت استرس به گمانم بهتر باشد

موافقین ۰ مخالفین ۰

سلامتی.۱

بسم ا... الشافی

 

سلامتی نعمت بزرگیه که فقط وقتی از دست میره ارزشش دقیق مشخص میشه. 

متاسفانه من در رسیدگی به سلامتی شخص خودم خیلی کوتاهی کردم. میگم شخص خودم، چون همیشه از خودم میزنم. ولی اگر رسیدگی به همسر، دخمل یا اعضای خانواده پدری باشه کم نمیزارم. 

ادامه مطلب...

موافقین ۰ مخالفین ۰

چون که با کودک سر و کارت فتاد. هم زبان کودگی باید گشاد

بسم ا...

تجربه دیگری که در رابطه با حسنا بدست اوردم رو اینجا مینویسم تا یادم بمونه برای بچه بعدی (امید به زندگیم خیلی بالاتر از واقعیت موجوده :دی )

و بیشتر اینکه شاید به کار کسی بیاد

زبان کودکی فقط ساده کردن کلمات و با الفبای ساده بچه با خودش حرف زدن نیست.

 

ادامه مطلب...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دخمل

بسم ا...الرحمن الرحیم

الان که در بسترم، تصمیم گرفتم بیایم و وقایق را بیشتر بنویسم. برای آینده بماند.

از دخمل خیلی وقت است که چیزی ننوشته ام

 

دوباره ترم شروع شد و وقت بیدار شدن دخترم من نیستم. اما در طول تابستان، این تجربه را بدست اوردم؛ هر وقت بیدار میشد و من مشغول کاری بودم، اگر رها می کردم و می آمدم حدود ربع ساعت توی رختخوابش باهاش بازی می کردم، بقیه روز را خیلی سرزنده تر بود و ارتباط خیلی بهتری با من داشت. نق نمی زد. بهانه گیری نمی کرد و بارزترین چیز اینکه اصلا به طبقه پایین نمیرفت و پیش خودم می ماند. اگر در طول روز هر یک ساعت یکبار حدود ده دقیقه را برایش خالی می کردم و مستقیم و چشم در چشم، بدون دغدغه بقیه کارها، با حواس صد در صد جمع به او فقط، باهاش بازی می کردم ان روز بهشت میشد. حس می کردم بهترین دختر دنیا را دارم. 

اما امان از روزهایی که اینطور شروع نمی شدند. مثلا لحظه بیدار شدنش من پشت سیستم بودم و به یک سلاام گرم و حال احوال یک دقیقه ای بسنده می کردم. روزهایی بود که انگار از دنده چپ بلند میشد. خوب البته استرس من هم بی تاثیر نبود. انگار بچه می فهمید. نق می زد. مرتب بهانه چیزی را می گرفت. تمرکز نمی توانستم بکنم و روز را به من و خودش تلخ می کرد. 

 

بقیه این پست برای بی بچه ها چندش آور است لطفا نخوانید.

ادامه مطلب...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یفتم امام حسین

بسم ا...

نقل اول.

دخترک کوچک من امسال برای اولین بار درک می کند محرم را‌. 

در حالی که با دایی اش به مراسمها می رود وقتی بر می گردد برایم تعریف می کند؛ یفتم امام حسین

جا میخورم. از تعبیر کودکانه اش از عراداری

این حرفش کافیست تا اشک در چشمانم بدود.

دخترم میدانی دلم میخواست لایق کربلا می بودم.

دخترکم میگوید؛ مامان سینه زدم اوفتم (یعنی گفتم) حسین جانم حسین جانم...


نقل دوم.

به دلایلی استراحت مطلق شده ام. بماند در بهت این اتفاقم و از ان خواهم نوشت ولی نه در این پست.

 به همکارم زنگ زده ام تا امورات چند تا از دانشجوهایی که بایست تا ۳۱ شهریور انجام میشد را به جای من عهده دار شود. میگوید همین حالا از کربلا برگشته. آخرین پیامهای من در گروه همکاران در مورد رد و فتق امورات کاری را در حالی خوانده که کربلا بوده و آنجا متوجه شده برایم این حادثه پیش امده. گفت نامم را آورده و برایم دعا کرده. 

همکارم مرد است ولی نمی توانم بغضم را مخفی نکنم.با بغض میگویم دست شما درد نکند.

 نام من در صحن تو آقا برده شده است.... پرم از اشک

حالا انگار راحت تر میتوانم درد دل کنم


پ.ن.۱؛ این همکارم پارسال هم کربلا رفت ولی متاسفانه گروه برایش مشکل درست کرد که حق نداشت وسط ترم برود! امسال بدون اطلاع هیچ کس رفته بود.  


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عوامل تضعیف اراده

ّبسم الله 

برگرفته از اینجا

موافقین ۱ مخالفین ۰

پشتکار نداشته


بسم ا...


تلخ است که آدم با نیمه خالی وجودت مواجه شود

و شهامت میخواهد که بپذیرد و تغییرش دهد



ادامه مطلب 5 بند از تستی است که نشان داد این روزها من پشتکار ندارم چون این باورها را ندارم

جهت حفظ آبرویم برده ام در ادامه مطلب به این امید که نخوانید. 


موافقین ۰ مخالفین ۰

رنج ها


 از روزی که رفته‌رفته دریابی که مسئول بیشتر رنج‌های زندگی نه خدا بلکه بشر است، دیگر بدانها تن در نخواهی داد.

مائده های زمینی، آندره ژید
موافقین ۱ مخالفین ۰

حلم

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها وسط اجراهای برنامه و ... وب گردی میکنم!

این متن را خیلی دوست داشتم.

از استاد شجاعی

وب اصلی را اینجا می توانید ببینید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

الان یا الان؟

بسم ا...


دخمل کوچیک ما تازه داره با مفهوم رنگها آشنا میشه. البته که در این بلبشوی فکری، قصد آموزش بهش رو نداشتیم و خودش داره به صورت خودجوش چیزهایی رو یاد می گیره.


منتها بعضی وقتها جای رنگ سبز و قرمز رو برعکس میگه. من مونده بودم این بچه که اینقدر خوب این رنگها رو توی این سن یاد گرفته چرا رنگهای بی ربط رو برعکس میگه؟


به صورت تصادفی متوجه شدم، مشکل از خودم بوده. این دو رنگ رو موقعی که پشت چراغ قرمز منتظر هستیم یاد گرفته. موقعی که داره نق میزنه که بریم بریم، من بهش میگم :" دخملم الان چراغ قرمزه، نمیشه بریم. صبر کن الان سبز میشه، میریم." این سری، دخمل میگفت الان سبزه؟ الان قرمزه؟ 

که فهمیدم بچه مون رو گیج کرد و مشکل بچه در فهم معنی "الان" هستش :دی نمی دونه با دو معنی متفاوت استفاده شده :دی 

تقصیر مامانشه که هواسش نیست برای بچه خیلی کلمه ها جدیدن و توی یه جمله داره معنی خیلی چیزها رو در کنار هم استدلال میکنه. بچم آخرشم قاطی میکنه که بالاخره الان سبزه یا الان قرمزه :دی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰